محل تبلیغات شما

هیچ امیدی به بهبود وضع زندگیش نداشت و فقط خوشحال بود که زنش با همه سختی ها و بی پولی هایش می سازد و . تا اینکه یک روز صبح وقتی از جلو بانک سر میدان می گذشت، این متن را روی پارچه ای زرد خواند: « آقای فرید . ، مشتری این شعبه، برنده جایزه یک میلیارد ریالی .» چنان ذوق زده شد که نمی دانست چه کند، اما قبل از رفتن به بانک راهی خانه شد و خبر را به زنش داد تا او هم خوشحال شود و . اما خوشحالی زن کوتاه بود، چرا که شوهرش فکرهای جدیدی در سر داشت و با یک بهانه، همه چیز را به هم ریخت و به زنش گفت: « با این ثروتی که من دارم باید از یک خانواده پولدار بالای شهر زن جدید بگیرم و .» زن بیچاره معطل نکرد و به خانه پدر رفت. مرد نیز که احساس راحتی می کرد به سوی بانک راه افتاد و . ببخشید آقای .، شما تابلو را خوب نگاه کنید، نوشته «فربد» نه فرید! این را کارمند بانک گفت و فرید به زن کهنه اش می اندیشید.


کریمی مشاور بیمه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها